دسته‌ها
اراجیف یهویی

با من ز ماشین حرفی نزن

نزدیک به دو سال پیش بود که خواستم یه ویدئو توی ایستاگرام آپلود کنم. یه قسمت از انیمیشن «من نفرت انگیز» بود که خیلی دوستش داشتم. گوشی عزیز که کلا با زغال به اینترنت وصل می‌شد. واسه همین مجبور می‌شدم با تبلتم پست بذارم. نمی‌دونم چرا هربار می‌خواستم ویدئو آپلود کنم تبلتم هم به مشکل می‌خورد. این شد که بعد چندبار تلاش، گوشی هم اطاقیم رو قرض گرفتم، با هزار بدبختی کلیپ رو منتقل کردم به گوشیش. اما باز هم نمی‌دونم چی شد، فرمتش خراب بود، فایل ناقص بود، اینترنت بد بود که هر کار کردم حتی از گوشی رفیق هم نشد آپلود کنم. آخر کلیپ رو همراه با یوزرنیم و پسورد فرستادم برای یکی از اقوام و گفتم از فلانجا تا فلانجاش رو با فلان کپشن آپلود کنه. ایشون بلاخره تونست پست رو ارسال کنه. و من با خیال خوش رفتم که با دوستان فوتسال بازی کنم تا بیام ببینم چندتا لایک خورده و کیف کنم.

اومدم می‌بینم یه پیغام عجیب غریب از اینستاگرام اومده که به مضمون میشد: «محتوای شما به دلیل مغایرت با قوانین کپی‌رایت حذف شد اگر مطمئنید که …» چندتا دکمه داشت و زدم به این مضمون که «غلط کردی نقض کپی‌رایت فرض کردی اینو. ما اصلا زیر ۳۰۰۰ میلیاردو روند می‌کنیم…» و خلاصه اراجیفم رو اینستا قبول کرد و پستم رو برگردوند اما چون پست قدیمی حساب میشد دیگه توی تایملاین بالا نیومد و عملا یه پست سوخته حساب میشد.

اصلا اونقدر افسرده شدم که اون پستی که اون همه براش زحمت کشیدم هیچ شده که با یک پست طولانی، خداحافظی خودم رو از میادین اینستاگرام اعلام کردم. 

بعد یه مدت پشیمون شدم از اون پست. از این بابت که حداقل بدون اینکه حرفی بزنم پاشم برم. نه اینکه جار بزنم بگم آهای ملت من دیگه رفتنی شدم. اما الان که فکر می‌کنم می‌بینم اگه اون پست رو نذاشته بودم حداقل ده بار تا الان برگشته بودم اینستا و کلی وقت به فنا داده بودم.

همه اینا رو گفتم که بگم که این مطلب رو دارم می‌نویسم که بتونم در چند ماه آینده، در مقابل وسوسه‌ی ماشین‌دار شدن مقاومت کنم. مخصوصا الان که مادرجان یه چهارچرخی به نام بنده نوشته و منم می‌دونم که اگر اون یه روز برسه به زیر پا، دیگه دل کندن ازش محاله. (ر.ک. دن اریلی)

ظاهرا ماشین داشتن اول از همه کلاس داره. بلاخره حداقل یه ارابه‌ای هست که به اراده‌ی شما از نقطه‌ی A می‌رود به نقطه‌ی B. (وا مصیبتا!) تازه هروقت هم بخوای بیای یا بری اینور و اونور دستت بازه. یعنی اصلا می‌طلبه که وقتی بیکاری بری اینور و اونور تا این پول کوفتی که مستقیما یا غیرمستقیم با گمرک ریختی تو دهن خودروسازهای داخلی خرجش دربیاد و به قولی «حلال شه». اصلا این جسم آهنی یه ابزار جفت‌گیری و تولید مثل هم حساب میشه که خودتون مصداق‌هاشو می‌دونین. حتی می‌تونی بشی یه تهرانی اصیل و هر آخر هفته راه بیوفتی سمت جاده شمال، استوری اینستا از آهنگ داخل ماشین بذاری، (فاصله‌ی موبایل از شیشه جلو، بسته به مدل ماشین، تعیین می‌شود.) سُک سُک کنی، و با سیل عظیم میهن دوستان دوباره برگردی به شهر لعنتیت.

دیگر هزینه‌ی اسنپ و تپسی هم نمی‌دی و یا اصلا لازم نیست در صفِ «شرف‌خوردکن» شلوغی‌های مترو یا BRT وایستی. یا مثل من صبر کنی تا یکی از همکارات که مسیرش باهات یکیه راه بیوفته تا تو هم انگلش بشی. خلاصه اگر حساب کتاب بکنی ظاهرا ماشین داشتن به نداشتن حتی از نظر مالی هم می‌صرفه.

اما یه جایی هست که ماشین داشتن رو برای من سخت می‌کنه. اونم انرژی ذهنی‌ای هستش که برای ماشین باید بذاری. همین الانش که ماشین نیومده من ۳ ماهه که باید برم مرکز تعویض پلاک اما همش دارم پشت گوش میندازم. وقتی بیاد باید ببرم گارانتی (خنده‌ی حضار!). حالا این که چندبار بیشتر نیست. هر هفته باید بنزین بزنم یا نه؟ هر روز باید دغدغه داشته باشم که بنزینم تموم نشه یا نه؟ حواسم به دوربین باشه که «انداخت» یا نه؟ توی پارکینگ کوچولوی خونه به سختی پارکش کنم که نخوره به ماشین همسایه شاکی بشه. میرم جایی حتما جای امن پارک کنم و ده جور وسیله‌ی امنیتی بچسبونم بهش که دزد نزنه . تهش هم کاملا خیالم راحت نباشه. برگشتنی نیام یهو ببینم افسر جریمه نوشته. یا یه کم‌شعوری مالیده باشه در رفته باشه. یا یه نفر حالش بد بوده کلید انداخته روی در تا کمبودهاش جبران بشه.

از همه مهمتر، وقتی توی تاکسی هستی رانندگی بد مردم مشکل تو نیست. یا حداقل مشکل passive ای هستش. مال بقیه‌است. تو فقط تا وقتی توی ماشینی ذی‌نفعی. اونم در حداقلی‌ترین حالت. وقتی پیاده شدی دیگه مهم نیست که برای ماشین یا راننده چه اتفاقی افتاد. ولی وقتی میشینی پشت فرمون میشه یه مشکل active که خودت ذی‌نفعشی. باید مراقب باشی ماشین بغلیت که داره توی اینستا کامنت می‌ذاره یهو نیاد رو سپرت. یا اونی که داره گروه خانوادگی چک می‌کنه دعوا نکرده باشه یهو با یه بوقت قفل فرمون دربیاره برات.

بعد حالا همه‌ی این‌ها واسه‌ی وقتیه که هنوز همه چیز رو به راهه. اگه خدای ناکرده یه مشکلی پیش بیاد ماشینو می‌خوای پیش کی ببری؟ تصادف کنی، آدم قابل اعتماد از کجا می‌خوای پیدا کنی؟ من یه گوشی می‌خواستم تعمیر کنم عزا گرفته بودم از بس پیش این و اون بردم و تهش به شعورم توهین شد. چند روز دپرس بودم برای یه گوشی یه تومنی. حالا با من از ماشین حرف می‌زنین؟ کآم آن بادیز!

تازه تا وقتی ماشین نداری، تو فقط ماشین نداری. اما وقتی ماشین داری، یه ماشین داری که نسبت به فلانی مدل بالاتره اما از فلانی مدل‌پایین‌تر. فلانی هم عوض کرده یه مدل بالاتر گرفته تا از تو کم نیاره و تو هم اگر بخوای کم نیاری باید بری یکی دیگه بگیری یا حداقل زور بزنی تا خودتو قانع کنی که تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت.

کوین کلی توی کتاب The Inevitable اش می‌گفت که تقریبا هرچیزی که الان با پرداخت یه مبلغ اولیه، مالکیتش رو صاحب می‌شید، یه روزی تبدیل به یه سرویس سابسکریبشن میشه که ماهانه حق عضویتش رو می‌پردازید. مثال اکستریمی که خودش هم می‌زد در مورد کفش بود. می‌گفت شما الان میرید کفش می‌خرید اما چندسال دیگه میگید «کفشینگ می‌کنم» یعنی سرویس اجاره کفش می‌گیرید.

شرایط جوری هستش که این رویه رو ما تو کشورمون زودتر از بقیه مثال‌ها، در مورد ماشین خریدن تجربه می‌کنیم. درسته که الان من باید جواب بدم که ?Why you have machine, No اما دور نیست (یا دیر نیست؟ امان از دست این رفقای کرمونی) اون روزی که فقط اون‌هایی که می‌خوان ماشین داشته باشن نیاز به دلیل قانع کننده داشته باشن.

آخرین دلیل هم این که پولم کجا بود :)))

۱۰ دیدگاه دربارهٔ «با من ز ماشین حرفی نزن»

همون بهتر که ماشین نداشته باشی تا بقول خودت انرژی ذهنیت هدر نره.
تو اسنپ بشین و با خیال راحت انرژی و زمان و پولت را ذخیره کن و کتاب بخوان
ماشین داشتن اونم تو تهران چیزی جز دردسر برات نداره و کلی درگیری ذهنی برات ایجاد میکنه
آخرین دلیل هم اینکه: کی گفت ماشینو میخواد بهت بده :)))

سلام
نخریدااااا
دوست عزیز! پیشنهاد من برای شما اینه که یه دوچرخه برقی با قیمت بسیار مناسبتر از ماشین بخرید و راه بیفتید تو خیابون، یه پلاکارد همرکاب سبز هم بزنین رو کمرتون که همه بفهمن تنها دلیل شما برای نخریدن ماشین سلامی دوباره بر مادر زمینه. نه تنبلی و بی پولی و چیزهای بی کلاس دیگه 🙂
اون وقت خیال منم راحت میشه که وظیفمو در قبال مادر زمین انجام دادم و بعد خودم سوار ماشین باباجانم میشم و میرم مدرسه :))

واقعا؟؟ کفشینگ؟؟ یه پستم درباره این کتاب بنویس لطفا. فکرم درگیر شد :/

محل کار ما یه جاهایی نزدیک قله دماونده. حتی من یه بار تونستم با دنده‌ی اتومات تو سربالاییش ماشینو خاموش کنم. بعید می‌دونم اون گوگولیای بابا بتونن منو با این هیکلم خیلی راحت بالا ببرن 😉
خیلی کتابو دوست داشتم. به نظرم بهترین کتابی بود که تا الان خونده بودم. اما دلم نمیاد به تفاسیر خودم آلوده‌اش کنم. بذار هرکس می‌خونتش حس کنه فقط خودش تونسته این گنجینه رو پیدا کنه.

پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *