دسته‌ها
روزنوشته سیستم‌های پیچیده

حذف، بدونِ اضافه

چند بار پیش اومد که دیدم میثم مدنی در جواب اینکه چرا فلان کارو کرده گفته: «بار خورد»

میثم مدنی زمانی که بخواد بگه چندان برای انتخاب کردن این تصمیم وقت نذاشته و یا مستدل به این جنگ انتخاب وارد نشده از این اصطلاح استفاده می‌کنه. می‌تونید به مصاحبه‌اش با امین آرامش هم گوش کنید تا نمونه‌هاش رو ببینید. توی وبلاگش هم بهتر توضیح داده که منظورش از این حرف بارخورد یعنی چی. اگر اینکارو بکنید می‌بینید که توی زندگی همه‌ی ماها پر از همین اتفاقات بارخورد هستش. از شغل و دانشگاه تا زندگی شخصی. آدم موفق و عادی هم نداره. همه این تصمیمات رو توی زندگیشون دارند. خوب ما هم گفتیم بار خورد، اون آدم‌هایی که خیلی موفق شدند هم میگن بار خورد. ما هم هرچی دم دستمون بود انجام دادیم، اونا هم ظاهرا همینطور. اما چطور میشه اون آدم‌های موفق میشن اینی که هستن؟ میثم گاها برای بهترین تصمیماتی که گرفته هم این توجیه رو میاره! این جواب رو از افراد دیگه‌ای هم به اشکال مختلف ممکنه بشنوید. چرا بعضی افراد با اینکه خیلی درگیر فرایند تمیز دادن گزینه‌های مختلف نمیشن، اما به کرات نتایج خیلی خوبی می‌گیرند؟ شانسیه؟ طبعا شانس روی اینکه این تصمیمات چقدر خوب یا چقدر بَد نتیجه بِدن تاثیر داره. اما وقتی در مورد یک نفر به صورت متوالی این اتفاق میوفته. باید کمی به فکر بیوفتیم. شاید این شانس، همون توزیع نرمالی که توی ذهن ما هست رو نداره. شاید تابع شانس برای این افراد چولگی قابل توجهی به سمت خوش‌شانسی داره. شاید نمودار شانس این افراد در ایکس‌های قبل از صفر، غیرخطی رفتار می‌کنه.

کمی از بحث دور بشیم. از یک بچه ۱۸ ساله که تازه کنکور داده بپرسید چه رشته‌ای می‌خواد بره. اگر هنوز به اندازه‌ی کافی توی مغزش آرزوهای جامعه کاشته نشده باشه، احتمالا جواب درست حسابی‌ای نداره بهتون بده. شروع می‌کنه به مِن‌ومِن کردن. شاید چند تا رشته یا شغل رو نام ببره اما اگر سوال پیچش کنید که چرا اینا رو انتخاب کرده به تناقض‌های واضحی ازش می‌رسید. اما کافیه بپرسید چه رشته یا شغلی رو دوست «نداره». همون لحظه براتون زبون در میاره. چند مورد رو فورا نام می‌بره و با چندتا استدلال (که البته باز هم نمی‌شه خیلی ازش انتظار داشت) براتون توضیح میده که چرا برای این رشته ساخته نشده. چی شد؟ تا الان که ایشون یه دانش‌آموز بودند که هیچی از دنیا نمی‌دونستند و طبعا ننه بابا باید براش تصمیم می‌گرفتند. اما تا سوال رو به یه شکل دیگه ازش پرسیدید لیاقت مستقل شدن خودش رو اثبات کرد.

یکم دیگه پرت بشیم از داستان
فرض کنید در یک مسئله‌ای گیر کردید. چند گزینه (مثلا:۷ گزینه) برای حلش دارین. حالا دو سوالِ «کدوم گزینه رو انتخاب می‌کنی» و «کدوم گزینه‌ها رو انتخاب نمی‌کنی» رو مجسم کنید. شاید به نظر موضوع بحث خیلی مشابه بیاد. اما اگر کمی بهش فکر کنید می‌بینید که جواب دادن به هرکدوم، ابزار ذهنی و شیوه‌ی نتیجه‌گیری متفاوتی رو می‌خواد. به سوال اول فکر کنیم. اگر گیر درس‌های تصمیم‌گیری چندمعیاره و غیره افتاده باشید که حسابی درگیرید و باید تقریبا همه‌ی معیارهای موجود رو بسنجید تا بتونید نتیجه‌گیری کنید. کلا انتخاب کردن همینه. باید هزار دلیل برای انتخابتون بیارید. اما حذف کردن خیلی ساده‌تره. یک دلیل برای حذف کردن کافیه: «ظرفیت ریسکش رو ندارم»، «زمان لازم رو نداریم»، یا اصلا «به رنگش حساسیت دارم» هر کدام به تنهایی برای رد یک گزینه کافی هستن. البته این سوال قرار نیست شما رو با بهترین جواب تنها بذاره. اما اگر این کار رو بکنید گزینه‌های روی میز شما به حد فاصل معمولی تا عالی محدود میشن. حالا می‌خواید گزینه‌ی «خیلی خوب» رو پیدا کنید؟ اصلا بیخیال. وقتتونو برای پیدا کردن اُپتیمال‌ترین نقطه‌ی این فضای هزار بُعدی نکنید. تاس بندازین یکی رو بردارین. یا هر کدوم که نزدیک‌تر به موقعیت کنونی شما بود رو انتخاب کنید و اسمش رو هم به جای تاس بذارید «بار خورد». اصلا لازم نیست خوش شانس باشید. حتی اگر بدشانس هم باشید اتفاق ناگواری نمی‌افتد چون گزینه‌های ناگوار رو در مرحله‌ی اول از روی میز به سطل آشغال زیر میز انتقال دادید. حتی اگر دفعات اول اتفاق خوبی نیوفتاد چند بار دیگر تکرار کنید تا بختتون باز بشه.

خوب دوباره برگردیم به صحبت‌های میثم مدنی. راست می‌گه. اصلا تاس انداخته یکی از گزینه‌هایی که روی میز زندگیش قرار گرفته رو انتخاب کرده. اما گاهی باید سطل آشغال‌های آدم‌ها رو هم بتکونید تا بفهمید چی توی ذهن اون فرد می‌گذشته. زندگی آدم به همون دوتا گزینه‌ای که برای شما تعریف می‌کنن محدود نبوده. یحتمل ۷ تای دیگه رو باید از کمی قبل‌تر و زودتر از اینکه از فرایند تصمیم‌گیری حذف بشن پیدا کرد.

فکر می‌کنم یک راه ساده برای زندگی موفق داشتن، دوری از انتخاب‌های خیلی اشتباه باشه. اگر این گزینه‌های ناگوار رو همون اول از فرایند انتخاب حذف کنیم، در ادامه هر اتفاقی هم بیوفته، به اون اندازه‌ی قبل ممکن نیست بد بشه و اگر یه بار خوش شانسی بیارید کافیه که زندگیتون رو متحول کنید. این میشه که خیلی از آدم‌هایی که توی کار و زندگی موفق شدند وقتی ازشون راز موفقیت رو می‌پرسی می‌گن خوش‌شانس بودن. آره اون‌ها خوش‌شانس بودند. اما قبلش یاد گرفته بودند فقط کارت‌های مثبت رو جلوی میزشون بچینند و حالا این دست شانس بوده که یکی از کارت‌های ما بین «معمولی» تا «عالی» رو براشون برگردونه.

سری بزنیم به کسی که به همه چیز سر زده: نسیم نیکلاس طالب. و چه خوب که این کارو کرده. مستر طالب این نوع تصمیم‌گیری رو توی کتاب Antifragile اش معرفی می‌کنه. عبارتِ ۱۵۰۰ ساله‌ی ویا نگاتیوا رو برای این فرایند نام گذاری می‌کنه. سیستم‌های پیچیده، برای تصمیم‌گیری نمیرن بهترین سولوشن رو انتخاب کنن. فقط کافیه ضعیف‌ترین سولوشن‌ها رو حذف کنن. یه موجود زنده موقع تحمل فشار (مثلا فصل زمستان برای گیاهان) ضعیف‌ترین سلول‌هاش رو از دست میده و پس از حل اون مشکلش قوی‌تر از قبل میشه. چون حالا از ساختارها و سلول‌های قوی‌تری ساخته شده. در نوسانات اقتصادی، ضعیف‌ترین بنگاه‌ها ورشکست میشن. آیا این کمکی به بنگاه‌های دیگه می‌کنه؟ نه لزوما در همون لحظه. اما در ادامه که فرصت رشد مهیا میشه، جا رو برای بنگاه‌های قوی‌تر باز می‌کنه. برای اینکه دایره‌ی دوستانتون رو ارتقا بدید کافیه چند نفر که میانگین کیفیت دوستانتون رو کاهش می‌دادن حذف کنید و اجازه بدید بقیه چیزها به همون منوالی که بود ادامه پیدا کنه.

در همه‌ی این موارد یک اتفاق مشابه میوفته. بهبود با حذف! لازم نیست قسمت‌های خوب به اقتصاد اضافه کنید تا رشد اقتصادی و غیره داشته باشید. چه بسا اضافه کردن‌های شما کلی پیامد غیرمنتظره هم داشته باشه که لحظه‌ی اول انتظارش رو نداشتید. اما کافیه اون قسمت‌های اضافی که به اقتصاد ضربه می‌زنند رو حذف کنید تا ببینید اون دست بازار معروف چطور خودش همه چیز رو حل و حتی تهش ازتون تشکر هم می‌کنه. یا به قول مستر طالب اگر می‌خواید ایده‌ی نوآورانه‌ای داشته باشید، لازم نیست به محصولات قبلی کلی چیزهای جدید اضافه کنید. کافیه فیچرهای اضافی قبلی رو ازش حذف کنید. اونقدر اینکار رو ادامه بدید تا مطمئن بشید هیچ چیز اضافه‌ای توش نیست که بتونید حذف کنید. اون‌وقت شما یه کار نوآورانه کردید. «نوآوری با حذف اتفاق میوفته، نه با اضافه».

البته اینم بگم که قرار نیست همه‌ی ما صرفا با حذف کردنِ بدترین گزینه‌ها به هرچی که خواستیم برسیم. البته بعضیا که خیلی خوش‌شانس هستن ممکنه برسند. اما برای ما آدمای معمولی، شاید گاها عالی باشه، گاها هم خیلی عادی و بی‌تاثیر. سیستم‌های پیچیده اگر با این روش به رستگاری می‌رسند به خاطر اینه که به نسبت زمانی که برای هر تصمیم صرف می‌کنند، عمر طولانی‌ای دارند. اما ما شاید در عمر مفیدمون فرصت برای ده تا تصمیم درست حسابی بیشتر نداشته باشیم. اما این حذف کردنِ دائمی تصمیمات بد باعث میشه که شما بتونید Survive کنید. بتونید از پستی‌بلندی‌های زندگی و دوراهی‌های خسته‌کننده، جون سالم به در ببرید تا در مواقعی که شرایط برای تصمیم‌گیری مهیاتر هستش، زمان و انرژی کافی برای تصمیم‌های خارق‌العاده داشته باشید.

یک پاسخ به «حذف، بدونِ اضافه»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *